تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد
\

تا انتها حضور...

باید منتظر ماند و بر این انتظار ایستاد

  • Instagram
تا انتها حضور...

سلام

بعضی از حرفها را نباید هرگز بگویی
به خاطر بغضی که در گلو داری
یا به خاطر بغضی که از شنیدن
حرفهای تو در گلو شکل می گیرد
اما اینها دلیل نمی شود که نگویی
" من" با "نوشتن" فریاد خواهم زد...
پس " تو" گوش نوشتاریت را تقویت کن
تا فریادهایم را بشنوی...

"زمزمه" هایت را دوست دارم
درست است که گوش سنگینی دارم
اما " زمزمه" هایت را با گوش جان می شنوم
شاید بپذیرم و شاید ...

اما به "تو" قول می دهم که
خوب بشنوم...

م.ع.ر.ط
Mart.emba@gmail.com

بایگانی

پیوندهای روزانه

آخرین مطالب

۴۳ مطلب با موضوع «شقشقیه» ثبت شده است

سلام

امروز مورخ ۲۶/۰۳/۱۳۹۵ برنامه ماه عسل، یه خانم که قبلا همسرش فوت شده و حالا بنا به دلایلی عاشق یک زندانی شده که زیر تیغ هست ( و در زمانیکه به جرم قتل عمد در زندان هست بدون اطلاع بزرگان فامیل و حتی پدر و مادرش باهم ازدواج می کنند) و حالا آزاد شده است

چی را می خواد دقیقا به ما بگوید؟ نمی فهمم!!!

الگوسازی هست؟ یعنی یه حالت خاص در شرایط خاص می شود الگو جامعه

چرا داریم جامعه را به سمت حالت های خاص حرکت می دهیم؟

نمی فهمم ...


در این شقشقیه بسیار حرف هست اما پیش خوانی اذان مانع شد ...


بعد نوشت : جامعه ای که صفحه حوادث روزنامه هایش بیشتر خوانده می شود باید فکری برایش کرد.

این که یک تیکه از زندگی یه نفر را " ویرایش" ، " آرایش" ، " گریم" ،" پیرایش" کنیم و بعد آن را در اختیار مخاطب میلیونی قرار داده و زمینه نگاه به موضوع را نیز از حالت عقلانی خارج کنیم و به سمت احساسات پیش ببریم می شود اینکه می بینیم!!!!

یک عمر بزرگان سعی کرده اند جامعه را از حالت هیجانی خاص که پشتوانه عقلی و عقیدتیش شکل نگرفته به سمت هیجان ناشی از عقلانیت و حقانیت پیش ببرند شبیه این برنامه ها ما را به کدام حالت تشویق می کند، عقلانیت یا احساس؟

۶ نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۰
دانشجوی کلاس اول دبستان
سلام

امروز دوتا امتحان داشتم، دو امتحان همزمان [یعنی برگه اولی را که تحویل می دادیم برگه دومی را بهمون می دادند]
یکیش درسش خیلی سخت بود هم مسئله داشت هم تعریفی یعنی یه درس تمام معنا
یکی هم آسون بود به نسبت (سرفصل ها معلوم و سوالات هم تا حدودی معلوم)

با ترس و لرز رفتیم سرجلسه

امتحان سخته 7 سوال بود باضافه یک سوال تشویقی
و امتحان آسون هم 4 تا سوال بود

و اما نتیجه احتمالی:

احتمالا امتحان سخته را بالا 18 بشوم شاید هم بیست!!
امتحان آسونه هم به روز 17 می شوم شاید هم پانزده!!

تعداد واحد این درس ها مساوی ودر نتیجه ....

نکته : فکر می کنم توی امتحان های دنیا هم همینطور باشه!
مثلا طرف یک ماه میره اردو جهادی اما حاضر نیست توخونه یه لیوان جابجا کنه!
۲ نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۴
دانشجوی کلاس اول دبستان

|| گلایه ||

 

گیج و منگم که چرا نغمه ی صحرا داری

تو که یک ساحل زیبایی و دریا داری

قابل هضم شدن نیست برایم این وضع

چه کنم با تو که در قلب همه جا داری

دست بردار از این حس ِ تنوع طلبی

بیش از حد خودش شوقِ تماشا داری

تا به من میرسی از رفتن خود می گویی

بس کن این میل شدیدی که به دنیا داری

هم نشینت شدم و خواستمت، اما تو

روز و شب با منِ دلخون شده دعوا داری

مطمئن باش که رسوای زمان خواهی شد

چه جوابی تو به این خسته ی تنها داری

 

#علی_رسولان

#شنبه_پانزده_خرداد_۹۵

🕗 ۱۹:۵۲':۲۰"

@alirasolan_fans

پ.ن : باید تشکر ویژه ای داشته باشم از شاعر خوش ذوق کشورمان جناب "علی رسولان" 

۷ نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۵
دانشجوی کلاس اول دبستان

باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش

بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش

ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار

کار ملک است آن چه تدبیر و تامل بایدش

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش...

با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام

هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش

نازها زان نرگس مستانه‌اش باید کشید

این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش

ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند

دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود

عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش


"حافظ"

۱ نجوا موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۱۵
دانشجوی کلاس اول دبستان

تعریف تو از عقل همان بود که باید

عقلی که نمی‌خواست سر عقل بیاید


یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی

آهی که از آیینه غباری بزداید


از گریه‌ی بر خویشتن و خنده‌ی دشمن

جانکاه‌تر، آهی‌ست که از دوست برآید


کوری که زمین خورد و منش دست گرفتم

در فکر چراغی‌ست که از من برباید


با آن که مرا از دل خود راند، بگویید

ملکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید

 

فاضل نظری

۳ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۵۹
دانشجوی کلاس اول دبستان

ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم

از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم

ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم

تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم

سبزه خط تو دیدیم و ز بستان بهشت

به طلبکاری این مهرگیاه آمده‌ایم

با چنین گنج که شد خازن او روح امین

به گدایی به در خانه شاه آمده‌ایم

لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

که در این بحر کرم غرق گناه آمده‌ایم

آبرو می‌رود ای ابر خطاپوش ببار

که به دیوان عمل نامه سیاه آمده‌ایم

حافظ این خرقه پشمینه مینداز که ما

از پی قافله با آتش آه آمده‌ایم

۴ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۲
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام


"اینجا" یعنی جایی که "من" هستم

و "آنجا" یعنی جایی که خبری از "من" نیست 

اگر  "من" همه جا باشم دیگر فرقی بین "اینجا" و "آنجا" نمی کنه!


همه ی خبرها در "آنجا" هست زیرا "اینجا" را "من" با منیت هایم پر کرده ام

و دیگر فضایی برای " رشد" [لینک] ندارم 


اگر خود را از "من" بودن خالی کنم 

همه جا "آنجا"ست

جایی که خدا هست ...


۴ نجوا موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۵۵
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام

پرسپولیس در اوایل فصل جایگاه خوبی در جدول نداشت ( حدودا آخرهای جدول بود)

اما با سعی و برنامه ریزی تونست در هفته ی آخر جزء دو تیم مدعی قهرمانی بود

وقتی بازی را برد اما به دلیل تفاضل گل نتونست قهرمان شود گریه های بازیکنان معنای خاصی داشت!


استقلال تهران که مدت زیادی صدر جدول بود نتواست اختلاف امتیاز خود را حفظ کنه و کم کم تیم های دیگه به صدر جدول نزدیک شدند و با اشتباهات استقلالی ها طوری شد که در آخرین هفته اصلا امیدی به قهرمانی نداشتند!


و اما استقلال خوزستان با تکیه به بازیکنان جوان و بومی خود توانست یک روند رو به رشد ثابتی داشته باشه و در آخر هم قهرمان شد!


حالا یه سوال ساده :  " ما قراره در آخرین لحظه های زندگیمون چگونه باشیم؟ "


امید به قهرمانی؟ نا امید؟ در فکر سقوط به رده پایین تر؟ و ...

۰ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۰:۵۱
دانشجوی کلاس اول دبستان
سلام

دو چیزه که ذهن من را خیلی به خودش مشغول کرده (این دو جمله را از افراد متفاوتی شنیدم خیلی راجبش فکر کردم اما نتیجه ای نگرفتم)

1- برای رسیدن به هدفت یا "عاشق" باش و یا براش برنامه ریزی کن!

2- یک زن "عاشق" خطرناک ترین موجود زنده جهان است!!

پ.ن : خیلی ممنون می شوم که نظراتتون را راجب این جمله بنویسید.
۱۰ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۱۸
دانشجوی کلاس اول دبستان

داستان عشقی که از اهل البیت شروع می شود

با اهل البیت پیش می رود

و با اهل البیت نیز تمام می شود


نامیرا را می توان داستان عشق "ربیع" به "سلیمه" دانست

اما در اصل

داستان عشق " ربیع و سلیمه" به امام حسین علیه السلام هست

شخصیت های داستان زیاد هستند

 اما فقط 

عاشقان "رستگار" شدند.


پ.ن : تمام قد، از بزرگواری که کتاب را به من هدیه داد سپاسگزارم، ان شاءالله خیر دو دنیا نصیبش گردیده، همیشه مورد عنایات خاصه اهل البیت باشد.

پ.ن ۲: این کتاب " باید" هدیه داده شود و " باید" خوانده شود ...

۵ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۹
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام

وقتی با فردی زندگی کنی که به این درک از تنهایی و ازدواج رسیده باشه یه جورایی تنها نیستی
بلکه می شویم دو تنها!!!!
که خودش نوعی همراه بودن هست

پ.ن : می دونید چیه؟
اگر یه نفر را پیدا کنی که درکش از تنهایی هایی و عشق بین آدم ها همین باشه که در متن هست، احتمال می دهم [چون تجربه اش را در این بعد از زندگی نداشتم] که عشقش و تنهاییش من را به خدا نزدیک نزدیک کنه چون معادله ی اون عشق و اون تنهایی بر اساس "خدا" نوشته شده است و .... 

۷ نجوا موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۵ ، ۲۱:۰۷
دانشجوی کلاس اول دبستان

سلام


گاهی برای محافظت از افرادی که دوستشون داری باید بهشون بگی : " گم شو احمق ..."


و فقط خدا می داند که چقدر باید زجر بکشی تا بتونی ...

۴ نجوا موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۸:۴۲
دانشجوی کلاس اول دبستان
باتوجه به صحبت های دوستان...

این یه حرف خیلی ساده و معمولی و پیش پا افتاد ه ست، ولی بعدا درخواهید یافت به عینه که شرایط بعد از ازدواج با شرایط مجردی فرق های بسیاری داره، بسیااار فرق داره. ما معمولا برای خودمون بوده تمام زندگیمون،اغلب یا به خاطر اینکه درس داشتیم یا به خاطرهای دیگر(!) مسئولیتی توی خونه ی پدری مون نداشتیم. همه بسیج بودند تا شرایط طی کردن پلل(!) ترقی برای ما فراهم بشه، لذا انطباق دادن خودمون بر محور بنیادی غیر خودمحورانه، _مثل بنیاد ازدواج_ کاری دشوار به نظر میاد...
اگر کمی کمتر خود محور بزرگ شده بودیم، و کمی کمتر دنیا بهشت پندارانه به ازدواج نگاه می کردیم بسیاری از مشکلات حل می شد...
جووناکاش کمتر پشت در ازدواج بمونن و کمتر دنبال آرمانشهر باشن قبل از ورود به ازدواج. البته که چشمارو باید خیلییییی باز کرد قبل ازدواج، اما...بخش اعظم آرمانشهرِ(قابل تحقق و واقع بینانه ش البته) در خونه ی عشق شما به وسیله ی تدابیر بعدی و رفتارهای اونوقت شما ساخته می شه
 پاسخ توسط دانشجوی کلاس اول دبستان در ۲۳ اسفند ۹۴، ۱۷:۲۴
سلام و ممنون از نوشته هاتون
درست می فرمایید ما ازدواج را سخت گرفتیم برای خودمون
حتی خانواده ها هم سخت گرفتند
وقتی از خودشون سوال می کنی که موقع ازدواج چه شرایطی داشتید
می گویند : کم تر از شما
می گوییم : خب چرا برای ماها اینقدر سخت می گیرید
می گویند: زمانه عوض شده و .. ( و از این حرف ها)
یه جوان لیسانسه و خدمت سربازی رفته حدود  25 الی 26 سالش هست
تازه در آستانه ی کار (اگر فرض کنیم که بازار کار جذبش کند )
خب حالا چه انتظاری از این جوان هست؟
کاش همه اش این همین بود
در ذهن جوان کرده اند که باید یک سری شرایط را داشته باشی تا ازدواج کنی
یعمب جوانی که سرکار رفته و حقوق دارد بهش می گی چرا ازدواج نمی کنی
می گه " من هنوز خونه ندارم، هنوز نمی تونم خرج ازدواجم را کامل بدهم و ..."
یعنی نه تنها سطح توقع خانواده ی عروس بالاست
جامعه در ذهن جوان امروزی القا کرده است که :
1- باید درس را تمام کرده باشی
2- سربازیت را رفته باشی
3- یک شغل مناسب داشته باشی
4- حداقل یک عدد پراید ناقابل هم داشته باشی
5- خانه هم داشته باشی
6- بتوانی تمام هزینه های ازدواجت (نه یک ازدواج ساده بلکه یک مراسم مجلل و در شان خانواده!!! خودت و عروس خانم) را خودت بدهی
حالا بیا ازدواج کن
و اینجاست که خیانت جامعه در حق جوان مشخص می شود زیرا جامعه ازدواج را خیلی شیرین نشان می دهد، یعنی روزهای عاشقونه ، یعنی هوای دونفره، یعنی پیشرفت و ... اما وقتی جوان وارد زندگی می شود و دوره ی شیرین و زیبای اولیه ی زندگی را پشت سر می گذارد می بیند که ....
این جوان بیست هشت ساله ی ما که زحمت کشیده و خونه و ماشین و ..و دارد
و هشت سال یا تنها بوده و اخلاق مردانه اش بر اساس تنهایی شکل گرفته
و یا خدایی ناکرده در مدت تنهایی با افرادی رابطه داشته که اثرات خاص خودش را دارد
ما چی داریم ؟
یک جوان بیست هشت ساله که اخلاقش شکل گرفته، تنها به خونه خریده به سلیقه ی خودش، ماشین داره به سلیقه ی خودش، کارش را خودش انتخاب کرده و .... همه و همه خودش ، و عروس آینده هم این ها را می بیند و انتخاب می کند می داند شوهرش ماشین داشته می داند کار داشته می داند و .... حق انتخاب دارد (و وقتی این دو در زندگی آینده شان باهم دعوا می کند یکی از صحبت های رد و بدل شده این هست " چه مرگته؟ بشین زندگیت را بکن! خونه هست ماشین هست و ...)
اما چه چیزی را می خواهند باهم بسازند؟ خیلی از نکات اولیه که می شد باهاش خاطرات مشترک، نگرانی مشترک، دغدغه مشترک داشته باشند یکطرفه ساخته شده (هیچ کدام مقصر نیستند اما فرصتش از بین رفته) مگر شام بیرون رفتن چقدر می تواند دغدغه ی مشترک شکل دهد؟
چقدر زن چقدر می تواند در شکل گرفتن شخصیت مرد 28 ساله اش موثر باشد؟ ( و البته بالعکس اون هم صادقه)
پس باید بگردی دنبال فردی که بیشترین شباهت را به خودت داشته باشه زیرا نمی توانی تغیر خاصی را در همسر آینده ات ایجاد کنی
آهان 
آهان
شاید بالا بردن سطح توقع (چه خود فرد ، چه خانواده ها) را بتوان "خیانت جامعه" در حق جوانان فرض کرد
اما اگر خواسته باشیم "خنجر از پشت جامعه" را توضیح دهم بحث نادیده گرفتن " جایگاه خداوند و توکل و توسل" در زندگی جوان امروزی هست یعنی می رویم به جوان امروزی القا می کنیم که اگه شما اون 6 مورد فوق را داشته باشی زندگی آینده ات تضمین هست یه زندگی خوش و خوب و بی هیچ دغدغه ای ...
واقعا ما را چه شده است که برای خدا شانی قائل نیستیم؟ (نکته دویست و چهل و یکم : خداااا)
 
پ.ن 1: خود ما هم قسمتی از "جامعه" هستیم هم تاثیر می گذاریم هم تاثیر می پذیریم
پ.ن 2: متن بدون ویرایش هست و "شقشقیه" ای بود که با خواندن نظر ارزشمندتان بر قلم حقیر جاری گشت
پ.ن 3: "باشد تا رستگار شویم"
پ.ن 4 : لینک مرتبط "پدرانه هایی برای من 18"
۵ نجوا موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۲۸
دانشجوی کلاس اول دبستان